برای خواندن ترجمه به ادامه مطلب بروید.
× کپی فقط با ذکر منبع ×
آن جفت دست هایی که وقتی خسته ام نگهم میداشتند
آن جفت چشمانی که منِ گریان را آرام کردند
رویایی که با یکدیگر با چشمانی بسته داشتیمش
آن موقع اگر دستانمان محکم تر نگه داشته بودند
اگر رها نکرده بودیم
شاید من اکنون اینگونه نبودم
اگر بیشتر به چشمان هم می نگریستیم
اگر من دوری نمیکردم ، شاید هنوز هم میتوانستم پرواز کنم
رویاهایی که علی رغم آنکه زودتر از انتظار پیدا شدند و
زودتر از انتظار به حقیقت پیوستند
بی هیچ ایده ای مانند زمانی که لحظه ی خوشحالی متوقف میشود
هر شب دعا میکنم تا جوابی بیابم
بلند گریه میکنم اما هنوز هم مانند دیروز است
کسانی که به من توهین میکردند در واقع پشت سرم مسخره ام هم میکردند
آیا هیچ تغیری وجود ندارد ؟
بیشتر از آنکه به آسمان نگاه کنم به زمین نگاه میکنم
روی آن رد پاهایی بود که بنظرمیامد نتیجه دیوانه وار دویدن است
یکی یکی محو شدند
در این میان ، هشت جفت از بازوانی به سمت منی دراز شدند که در احساس تنهایی غرق شده بود
وقتی که خسته ام آن هشت جفت دست را محکم میگیرم
چیز زیادی نیست
تاوقتی که بتوانی بر آن چیره شوی
از ابتدا به یاد میاورم از آن رویایی که با یکدیگر ، با چشمانی بسته داشتیم
سرم را بلند کردم
حس تنفر و خیانتی که وجودم را پر کرده
آیا میتوانم بر این احساسات چیره شوم؟
وقتی که خسته ام آن هشت جفت دست را محکم میگیرم
منی که فراموش کرده چگونگی پرواز را
فقط میخواستم تا به کسانی که در کنارم بودند تکیه کنم
حتی اگر بالها بکشنند ، تا وقتی که با هم هستیم
میتوانیم حتی بلند تر از این پرواز کنیم . درست است؟
من نیاز دارم تا بخشش و عشق را بفهمم
وقتی چشمانم را میبندم صدایی نا آشنا به گوشم میرسد
صدایی که باعث میشود دوباره دعا کنم
وقتی که میخواهم از همه چیز ناامید شوم و همه چیز را رها کنم
هنوز هم آن هشت جفت دستی هستند که مرا محکم میگیرند
را محکم میگیرم وقتی که خسته ام آن هشت جفت دست
× کپی فقط با ذکر منبع ×
- پنجشنبه ۲۲ آذر ۹۷